کارآفرینان به طور غریضی به گونهای برنامه ریزی شدهاند که به طور پیش فرض باور دارند درمان دردهای روزانه آنها، در رسیدن به سطح بعدی موفقیت آرمیده است.
به عنوان یک مربی تحولگرا، فرصت این را پیدا میکنم که با کارآفرینان فوق مشهوری ملاقات کنم؛ افرادی با راندمان کاری بالا، تولید کنندگان محتوا و رهبرانی که میخواهند زندگیشان را یک پله دیگر ارتقاء دهند. اگر بخواهم با شما صادق باشم، باید بگویم که ملاقت این افراد هدفمند و به شدت آیندهنگری که برای میلیونها نفر الهام بخش هستند، برای من مزیت بزرگی است.
اما با این حال پس از کار کردن با بسیاری از کارآفرینان و مدیران بزرگ، چه به صورت تک به تک و چه به صورت گروهی، به این نتیجه رسیدهام که همه این افراد از یک پدیده مشترک رنج میبرند. در واقع اگر بگویم تقریبا هر کارآفرینی که دیدهام از همان طرز فکر مشترکی که در اوایل کار خود به آن روی آورده رنج میبرد، مبالغه نکردهام.
خب حالا این طرز فکر مشترک بین این افراد چیست؟ این طرز فکر این گونه کار میکند که این افراد با خودشان فکر میکنند اگر بتوانند به ۱۰۰ هزار دنبال کننده بعدی، یک میلیون دلار بعدی و ماشین بعدی که مد نظر دارند برسند، آنگاه به گونهای آرامش درونی، خوشحالی و احساس رضایت را در خود خواهند یافت.
اگر شما هم یکی از این افراد هستید، با دقت این مقاله را بخوانید، چرا که این طرز فکر، یک تله بزرگ است!
این طرز فکر یک تله است، چرا که کارآفرینان به طرز ناخودآگاهی به گونهای برنامه ریزی شدهاند که باور کنند درمان مشکل آنها که باعث میشود هر روز زجر بکشند، رسیدن به قله بعدی موفقیت است.
این طرز فکر یک تله است، چرا که مشکل واقعی هیچ ربطی به یک احساس عمیق عدم کفایت و ارشمندی نفس ندارد؛ امری عمیقاً درونی که بسیاری از آنها از تایید کردن آن واهمه دارند.
وقتی هم که این افراد به قله بعدی موفقیت میرسند و هنوز هم احساس کمبود دارند، به ندرت به آنچه در حال وقتوع است فکر میکنند، چرا که با وجود سرعتی که کسب و کار آنها در حال گسترش است، توان چنین کاری را هم ندارند. آنها فکر میکنند که حتی به موفقتهای بزرگتر، سریعتر و پر طمطراقتر نیاز دارند و باید حجم کاریای ده برابر آنچه اکنون انجام میدهند را انجام دهند تا در نهایت ریشه آن احساس کمبود خود را پیدا کنند و با آنچه واقعا هستند ارتباط برقرار کنند.
به همین دلایل است که کارآفرینان دست به انجام کارهای بیباکانهای میزنند؛ آنها پیش تک تک سخنرانهای انگیزشی میروند و این سخنرانان نیز در پاسخ به آنها میگویند که راه حل مشکل آنها در دستیابی به موفقیت بعدی آرمیده است. پس سختتر، سختتر و سختتر کار میکنند، سلامت و روابطشان را در این راه فدا میکنند. چیزی که حتی از همه اینها بدتر است، آن است که وقتی که به هدفی که داشتهاند و آنقدر سخت روی آن سرمایهگذاری کرده بودند میرسند، حتی بیش از پیش احساس تهی بودن میکنند.
به همین دلیل است که کارآفرینانی که پیش من میآیند، سرشار از یک احساس سرخوردگی درونی هستند؛ احساس گیر کردن در یک چرخه بی پایان و از دست دادن انگیزهای که در ابتدا به خاطر آن قدم در این راه گذاشته بودند.
به عنوان کسی که در این موقعیتها بودهام و این کارها را انجام دادهام، به خوبی هر چه تمام بر این احساس اشراف دارم و آن را میشناسم. همچنین به عنوان کسی که آن را میشناسم، به خوبی میدانم که رهایی از این افسون، جه احساس آزادیای القا میکند.
در واقع بسیاری از حکیمان و افراد خردمند، قرنها راجع به این تله سخن گفتهاند. در حقیقت بسیاری از آنها راجع به استفاده از ثروت و موفقیت برای پرت کردن حواس از تهی بودن درونی صحبت کردهاند و گفتهاند این کار چگونه به قطع ارتباز یک فرد با روح او میانجامد.
در واقع جدا از این گفتهها، تحقیقاتی که در حوزه روانشانسی مثبت انجام شدهاند نیز با مستندات علمی ثابت کردهاند که موفقیت رابطه ناچیزی با خوشحالی دارد. چیزی که جالب است این است که عکس این رابطه واقعیتر است؛ طبق مطالعات، افرادی که شاد هستند، بیشتر ممکن است موفق شوند! البته که این منطقیتر است، چرا که خوشحالی و آرامش درونی به عنوان حالتهای ذهنیای هستند که فرصتهای بیشتری را جذب میکنند، چرا که مردم به طور غریزی با افرادی کار میکنند که خوشبینتر هستند. حالا راه حل درآمدن از تله نام برده چیست؟
به نظرم ما باید این طرز فکر را کنار بگذاریم که خوشحالی با موفقیت رابطه مستقیم دارد. واقعا اینگونه نیست و هدف از موفقیت هم خوشحالی نیست. اگر هم کسی پس از یک موفقیت احساس خوشحالی کند، در واقع علت آن افزایش مقطعی دوپامین خون اوست؛ نه آرماش درونی واقعی و خوشحالی که شما طی زندگی خود حمل میکنید.
البته که این بدین معنا نیست که موفقت بد است، یا اینکه بهتر است میل خود برای پیشرفت را رها کنید. اگر این کار را انجام دهید، جاه طلبی خود را از دست میدهید. طبق تجربه خودم که حاصل تعلیم مدیران موفق بسیاری است، میتوانم بگویم که وقتی آنها دیدشان را نسبت به موفقیت تغییر میدهند، با انگیزهتر میشوند و انگیزه آنها شکلی درست پیدا میکند؛ انگیزه ساختن، رشد دادن و کمک کردن به نوع بشر از طریق کسب و کار؛ نه برای اثبات اینکه شما مستحق عشق و زنده بودن هستید.
به یاد میآورم که چگونه چشمانم به روی این حقیقت گشوده شد، طی یک فرآیند بهبود روحی، متوجه شدم که چگونه در برههای از زندگیم به طور ناخودآگاهانه در حال تلاش برای رسیدن به سطح دیگری از موفقیت در زندگیم بودهام تا به پدرم ثابت کنم که شایسته عشق و محبت او هستم.
حتی خودمم را هم قانع کرده بودم که روزی که به یک میلیون دنبال کننده در فضای مجازی دست پیدا کنم، آن روز خوشحال خواهم بود. هنوز هم آن روز را به یاد میآورم؛ روزی که پس از سفری به ذهاب در مصر، از زیر دوش حمام بیرون آمدم و همسرم به من نگاهی کرد و گفت:
حدس بزن چی شده/ همین الان تعداد دنبال کنندههات روی فیسبوک به یک میلیون نفر رسید.
میپرسید آیااحساس خوبی داشتم؟ شاید برای چند روزی. اما خیلی زود این احساس هم رخت بست. در آن زمان بود که به طور کامل این طرز فکر را کنار کنار گذاشتم؛ طرز فکری که میگفت موفقیتهایم در زندگی برایم شادی بیکران به ارمغان خواهند آورد.
اکنون نیز نیاز ناخودآگاه خودم را که بر اساس ان طرز فکر اشتباه بنا شده بود را رها کردهام.
بگذارید به شما بگویم که رها شدن از این طرز فکر چه آزادیای با خود به همرا دارد. البته که تغییر طرز فکرم در یک ثانیه اتفاق نیفتاد. بلکه فرآیندی عمیق و مملو از بهبودیهای درونی، زیر و رو کردن لایههای تزلزل روحی، کنار گذاشتن احساس عدم کافی بودن بود.
سپس ارزش و روح واقعی خود را به عنوان یک انسان کشف کردم و توانستم خودم را به طور کامل از نیاز به موفقیت جهت عزت نفس داشتن جدا کنم. پس از آن نیز توانستم پیشرفت کنم و الهام بخش بسیاری باشم. پس از آن بود که احساس رهایی داشتم و درون ذهنم تکلیفم با خودم مشخص بود همه چیز شفاف شده بود. بعد از این برهه میل به ساختن و خدمت کردن به مردم حتی بیش از پیش در من شکوفا شد.
این همان تغییری است که سعی میکنم به کارآفرینانی که به من مراجعه میکنند قدرت اعمال آن را بدهم؛ اینکه با طرز فکری درست به مدیریت کسب و کار بپردازید و سعی نکنید با استفاده از کسب و کارتان، بر ترسها و سستیهای روحی، روانی و احساس کافی نبودن خودتان سرپوش بگذارید.
حالا پس از اینکه آنها این دوران را پشت سر میگذارند، به من چه میگویند؟
جملاتی مانند این را میگویند:
سعی کردم با رویکردی مثبتتر و آرامتر کار کنم و بیشتر تمرکزم را روی به وجود آوردن و مدیریت کردن بگذارم.
یا اینکه:
پس از تغییر نگرشم، احساس نیاز بیشتری در خودم احساس میکردم و موقعیتهای بیشتری پیش رویم قرار گرفتند.
این گفتهها از یک نقطه نظر مثبت نگرایانه، کاملا مطنقی است؛ ما هر آنچه که ما از آن متنفر هستیم، به آن نیاز داریم و هر آنچه که از آن جدا افتادهایم را جذب میکنیم.
وقتی از نظر روانی برای رسیدن به موفقیتی تحت فشار و نیستیم و مسئله مرگ و زندگی در میان نیست و وقتی با عزت نفس درونی خودمان راحتتر ارتباط برقرار میکنیم، از تلاش سخت برای رسیدن به آن موفقیت دست میکشیم و در این زمان است که راحتتر اهداف کسبو کاری خود را دنبال میکنیم و مهمتر از همه، واقعا شادتر میشویم.
تنها بدون اعمال فشار غیر ضروری است که میتوانیم به خودمان ثابت کنیم که میتوان با طرز فکری خالص نیز کار را پیش برد. اما اگر قبلا در این تله گیر کردهاید، به خودتا سخت نگیرید، اگر از یک دید کلیتر نگاه کنید، تمام این مراحل شکست و ناراحتی نیاز هستند و در واقع پلههایی در مسیر تکامل شما هستند. همه ما با یادگیری رشد میکنیم.
نظرات